ادامه....

بعد به مامانم گفتم نکنه میخوای یه دستی بزنی؟ من واقعا خواب بودم.
بعد مامانم گفت :
دورغ برای چی بگم اومدم تو اتاقت تقریبا ساعت 3 یا 4 صبح هم بود گوشه اتاقت روی زمین تکیه داده بودی به تخت گوشی دستت بود. من اومدم آروم بلند شدی گوشی رو گذاشتی زمین رفتی خوابیدی.

بعد من تن و بدنم لرزید. چون مطمئن بودم که من کامل خوابیدم. مطمئن بودم . و فقط نمیدونم ساعت چند از خواب بلند شدم هوا هنوز تاریک بود. به خاطر این بیدار شدم که ماه کامل بود و خیییییلیییییی نور داشت قشنگ اتاقم رو روشن کرده بود بعد آنقدر قشنگ بود که رفتم بابام رو بیدار کردم گفتم بابا ببین چقدر چشقنه ماه تا حلا آنقدر نورانی ندیدمش. بعدش هم گرفتم دوباره خوابیدم.

بعد سر سفره به مامانم گفتم : تورو خدا با من شوخی نکن من میترسم من شب خواب بودم.
ولی باز مامانم گفت نه بیدار بودی ادا نیا....
بعد الان دو روزه دارم به این فکر میکنم که خدایا امکان داره من تو خواب راه برم؟
دیدگاه ها (۱۰)

... 🖤

بچه ها

لایو ویورس جونگکوک:🐰🐰: اوه، عجیبه... هه هه... سلام به همگی.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط